شهید تــورج مــطلق تودرواری

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید تــورج مــطلق تودرواری

جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران

شهید تــورج مــطلق تودرواری

آنچه ملاحضه می فرمائید در مورد شهید والا مقام تــورج مــطلق تودرواری از شهدای دانش آموز شهرستان ساری می باشد که به همت اعضای جنبــش دانـــش آمـــوزی استان مازندران پژوهش و ارائه شده است . انشاءالله مورد قبول قرار گیرد.
نام پدر : غلام علی
تاریخ تولد : 1351/01/03
تاریخ شهادت : 1365/12/13
محل تولد : ساری
گلزار ملا مجدالدین ساری
نحوه شهادت : اصابت تیر به ران پا
محل شهادت : شلمچه - عملیات تکمیلی کربلای 5
منتظر نظرات و پیشنهادات و اطلاعات شما هستیم.

بايگاني

طرح لایه باز فتوشاپ وصیت نامه و زندگی نامه شهید تورج مطلق

شهید تورج مطلق

شهید تورج مطلق

زندگی نامه و وصیت نامه بصورت صوتی



دریافت


دریافت
میثم میثم
۰۸ تیر ۹۶ ، ۰۸:۲۲ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

جهت مشاهده و دریافت صفحات روی آنها کلیک نمائید ...

شهید تورج مطلق



شهید تورج مطلق تودرواریشهید تورج مطلق

میثم میثم
۲۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۶ موافقين ۱ مخالفين ۰ ۱ نظر
میثم میثم
۲۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۵ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۲۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۱۲ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
میثم میثم
۲۵ دی ۹۴ ، ۱۹:۰۹ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۱ نظر

برادر حزب الله جبهه را گرم نگهدار و هرکس مدعی است اگر امروز عاشورا بود جزء یزیدیان نبود باید پای در عرصه ی جنگ بگذارد و در عمل ثابت کند و در راه حسین (ع) جان دهد. پس سعی کنید جبهه را گرم نگهدارید. 

میثم میثم
۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۵۰ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر
به میمنت ولادت ام ابیها فاطمه ی زهرا(س) و ارج نهادن به مقام مادر وزن مراسم جشن با شکوهی با حضور مادر دانش آموز شهید تورج مطلق در دبیرستان صدرای ساری برگزار گردید که به مولودی خوانی و سخنرانی پیرامون این بزرگ بانوی اسلام پرداختند. سپس آقای رضا پور ،رییس انجمن اسلامی شهرستان ساری ، پیرامون روز ملی فناوری هسته ای به ایراد سخنرانی پرداختند.
 
 
 
 
 
 
میثم میثم
۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۴۸ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر

لطفاً‌خودتان را معرفی کنید و از  سن شهید و آغاز فعالیت های او بگویید.


  بنده پروانه رایجی، مادر شهید نوجوان تورج مطلق هستم. تقریباً 14 سال و نیم داشت که به شهادت رسید. فعالیت های او از سال های اولیه راهنمایی آغاز شد؛ آن هم در بسیج و درست در سال اول دبیرستان بود که به جبهه اعزام شد. یعنی حدفاصل بین راهنمایی و دبیرستان . علاقه ی زیادی به بسیج داشت. البته از همان دوران کودکی بچه ی ساکت، و متین بود و در کل یک بچه ی دوست داشتنی بود. از لحاظ نجابت، حجب و حیا و حتی ایمان از همه ی فرزندان یک سرو گردن بالاتر بود.


پایبندی ایشان به مسایل عبادی چقدر بود؟


همسرم نظامی بود و ما در کلاله به سر می بردیم. اصولاً شب ها نماز را به جماعت اقامه می کردیم. حاج آقا  جلو می ایستاد و ما پشت سرش نماز می خواندیم. حتی یک خاطره ی جالب که هرگز نمی توانم آن را فراموش کنم این است که شهید تقریباً 4 سال داشت که نماز خواندن را شروع کرده بود و نمی دانست که نباید سر نماز صحبت کند، بارها پیش می آمد که بر می گشت و سر نماز حرف می زد و وقتی که نماز تمام می شد به او می گفتم: «مادر! سر نماز صحبت نکن این طوری نمازت درست نیست.»



در بسیج چه فعالیت هایی داشت؟


 با تشکیل بسیج ، شهید در خانواده ای زندگی می کرد که هم به دفاع مقید بودیم و هم به اطاعت از رهبری اعتقاد قلبی اهل خانه آن است که باید جان و سر انسان فدای وطنش شود .  پس لازم بود که هم دفاع کنیم و هم مطیع امر رهبر کبیر انقلاب باشیم و عمل کنیم.آن زمان تورج عشق و شور عجیبی برای فعالیت در بسیج داشت. طوری که قبل از این که شام شب، آماده شود، با خوردن نان و چای شیرین برای فعالیت ، منزل را ترک می کرد.  البته برادران بزرگ تر و کوچک ترش هم این طور بودند اما او عشق و علاقه ی خاصی به بسیج داشت و بیشتر مواقع شب ها را هم در کانتینر جلوی آرامگاه که متعلق به بسیج بود، می خوابید.


تا چه اندازه به مسایل آشنا بود، آیا راهی را که انتخاب کرده بود آگاهانه بود؟


شاید باورتان نشود، مثل این که سال های سال درس خوانده و تحصیل کرده بود. انسان کاملی به نظر می رسیدو این کامل بودنش هم احساس می کنم بیشتر به واسطه خواندن نماز و قرآنی باشد که از دوران کودکی در تکیه موسی بن جعفر و در کنار شهید «اندرخورا» که معلم آن زمان بچه ها بود صورت گرفت.


کی به جبه رفت؟


وقتی به دبیرستان رفت، یک روز آمد و به من گفت من می خواهم به جبهه بروم آن زمان مخالفت کردیم چون ما راهی حج بود، ولی از ترس این که او در طول این مدت بار سفر ببندد او را به یکی از ییلاقات اطراف که خانواده ام در آن جا ساکن بودند بردیم تا حداقل با خیال راحت این سفر را به پایان برسانیم. از طرفی هم پدرش یک فرد نظامی بود و در جبهه حضور داشت، به هر حال سفر حج به پایان رسید.درست اواخر سال 65 بود و بعد از هفت الی هشت ماه بعد دوباره عزم جبهه کرد.دوره های نظامی رادر گهرباران ساری دید. خاطره ای هم از این آموزش ها دارم؛ وقتی برای ملاقات رفته بودیم، به من گفت مادر من سال های زیادی است که شنیده ام که خیلی مشتاق زیارت کربلا هستید مادر خون من و امثال من باید ریخته شود تا راه کربلا باز شود. همین برادر کوچکش که 5 سال و نیم بیشتر نداشت شروع کرد به بهانه گیری که باید تفنگ را به من بدهی بعد از شهید گفت من نمی توانم این کاررا بکنم. وقتی به او گفتم که همه ی این بچه هایی که این جا هستند برای شاد کردن دل خواهر و برادرهای کوچکشان تفنگشان را به آن ها می دهند گفت نه مادر! این بیت المال است ، من چنین کاری نمی کنم. پایان دوره ی آموزشی شهید درست مصادف شده بود با رفتن پدرش به مناطق عملیاتی. وقتی از او خواستم به جبهه نرود ـ چون هم پدرش در مناطق عملیاتی بود و هم برادر بزرگترشدر دانشگاه تبریز مشغول به تحصیل بود ـ او قبول نکرد و گفت: من با پدرم کاری ندارم شما هم الحمد لله مثل مرد می مانید و خودتان می توانید دست به هر کاری بزنید.


پس رفت؟


بله قبل از بازگشت پدرش ،اعزام شد و رفت و در حدود 2تا 3 ماه حضور در جبهه ، بالاخره در تاریخ 13/12/65 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. 


گفتید خاطره ای از تولدش دارید ما دوست داریم بشنویم.


بله ، ما آن وقت در بهبهان بودیم . پدرش به مأموریت رفته بود و من آن جا تنها بودم. شب که می خواستند مرا به بیمارستان برسانند کنار روخانه ی مارون که نزدیک های  بهبهان است بدنیا آمد. درست زیر درخت های کاج که اندازه ی یک انسان  قد بلند به دنیا آمد. بعد از تولد تورج یکی از خانم ها به من گفت: «این بچه ی تو در راه خدا گام بر می دارد.» گفتم: «چطور؟!» گفت: «بالاخره یک روز خودت متوجه می شوی.» این بچه به مسایل دینی خیلی مقید بود. اصلاً نمی دانم این ها را از کجا می دانست و خداوند چقدر در حقش لطف کرده بود که چنین کامل و پخته شود. 


البته قبلا هم در رابطه با مقید بودنشان به مسایل شرعی مطالبی را گفته اید دوست داریم در این رابطه بیشتر بدانیم.


شهید به مسایل حجاب بسیار توجه داشت حتی به حجاب مردها تأکید می کرد. از سن یازده یا دوازده سالگی نماز مستحبی اش را شروع کرده بود و کسی هم در خانه از این موضوع اطلاع نداشت تا این که اولین بار من متوجه شدم . داخل اتاق می رفت و دائم نماز می خواند شک کردم از این که وقت نماز نیست پس چرا وضو می گیرد و نماز می خواند گفتم: « این چه نمازی است که می خوانی؟» گفت: «مادر حرف نزن کسی نباید بفهمد. نمی خواهم بچه ها متوجه شوند که من این جا چه کار می کنم.دارم نماز می خوانم و همین قدر بدان که نماز واجب نیست.» اگر زمانی از او سؤال می کردی جواب می داد و زمانی هم که چیزی نمی پرسیدی، اصلاً حرف نمی زد و ساکت بود. معاشرتی بود وبه آداب و نشستن در پیش بزرگ ترها خیلی اهمیت می داد .طوری که هنوز هم که هنوز است همیشه می گویند  این نوجوان با این سن کمی که داشت چقدر نجیب وافتاده بود.


بیشتر ساعات زندگیش را در تفکر می گذراند. در مورد شهادت ایشان و حال خودم باید بگویم که بعد از شهادتش، پدرش به من گفت: «برای شهیدت گریه نکن.» گفتم: «من گریه نمی کنم چرا که خودم از خداوند خواستم تا مادر شهید باشم خدا هم مرا لایق دانست و این نعمت را عنایت فرمود.»


خاطرات نمازهای عاشقانه ی تورج تمامی ندارد و اصرار من برای بیان آن ها این است که نشان بدهم پسرم هر چه داشت از نماز داشت مثل همین خاطره: پدرم در ییلاق کشاورزی می کرد .او اوقات بیکاری را سر زمین کشاورزی کنار پدربزرگش به سر می برد. موقع نماز کنار چشمه ای که همان حوالی بود ، وضو می گرفت و زیردرخت نماز می خواند؛ در صورتی که فقط سیزده سال داشت. پدرم یک بار از او پرسید: «تو چه نمازی می خوانی؟» گفت: «من نمی خواهم از من سؤال کنید که چه نمازی می خوانم» که بعد از شهادتش پدرم به من گفت: «این بچه مال تو نبود مال خدا بود».


در خوردن غذا خیلی پرهیزکار بود حتی در حلال و حرام هم خیلی دقت می کرد ما هم در زندگی سعی می کردیم کمتر داشته باشیم اما حلال باشد.


به هر حال علاقه ی خاصی به امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) داشت حتی گاهی اوقات برادر کوچکش را بر روی شانه اش می گذاشت و نوار نوحه خوانی شهدا را گوش می کرد و این عبارات را همیشه تکرار می کرد:


«ایا مادرِ سیه پوشم         کفن انداز سر دوشم»


می گفتم: «چرا این قدر این عبارت را تکرار می کنی؟» می گفت: «خلاصه باید قبول کنی که ما کفن پوشیم و از این دنیا می رویم. زمانی هم که می خواست به جبهه برود وقتی مانع می شدم، می گفت: «نه من اصلاً دوست ندارم بعد از حضرت امام زنده باشم.»

دوست داریم از خاطراتش بیشتر بدانیم.


یکی دیگر از خاطراتی که به یاد دارم این است، با این که سال 42 را درک نکرد و حتی خود من هم ازآن چیز زیادی نمی دانم، می گفت: سال 42 امام فرمودند که سربازان ما در گهواره ها هستند. خوب امروز آن سربازان ما هستیم که باید برویم از مملکت و دین مان دفاع کنیم.»


برخوردش با مردم چگونه بود؟


علاقه ی عجیبی به افراد بی سرپرست و مستضعف داشت. وقتی که پول تو جیبی دریافت می کرد خیلی اوقات پیش می آمد که این پول را به فقرا و نیاز مندان می بخشید.


حتی اگر دو پیراهن برایش می خریدیم بعد از مدتی متوجه می شدیم که آن را به کسی داده است.



خانم مطلق! شمادرحال حاضر با شهیدتان چگونه ارتباط برقرار می کنید؟


خود من علاقه ی شدیدی به شهدا و ائمه دارم. مثلاً هفته ای یک بار به مزار شهدای گمنام می روم و هر مشکلی دارم با آن ها در میان می گذارم. من الآن هر کاری که در خانه انجام می دهم حتی نظافت خانه، به عشق شهید است. با وجود سادگی منزل همیشه احساس می کنم شهید این خانه را نورانی کرده است و در کل علاقه‌ی عجیبی به شهدا دارم. بهترین جا برای خلوت کردن، همین آرامگاه امامزاده یحیی(س) است که آن جا با شهدا هم کلام می شوم. با آن ها انس عجیبی دارم و همه ی آن ها را تک تک عضوی از خانواده ام می دانم و در خانه هم هر وقت قرآن می خوانم به نیت همه ی شهدا قرآن می خوانم . هیچ گاه به خودم اجازه نمی دهم که برای شهیدم به تنهایی قرآن بخوانم . چون همه ی این ها در قلب من جای دارند.



دوست دارید در این مصاحبه کدام فراز از وصیت نامه ی شهیدتان را چاپ کنیم؟


دوست دارم این جملات شهیدم را بنویسید تا همه بدانند که فرزندان شهیدمان با درس ازعاشورابه جبهه ها شتافتند «برادر حزب الله جبهه را گرم نگاه دار و هر کس مدعی است اگر امروز عاشورا بود .جز یزیدیان نبود ، باید پای در عرصه ی جنگ بگذارد و در عمل ثابت کند و در راه حسین(ع) جان دهد پس سعی کنید جبهه را گرم نگه دارید.


در پایان اگر با مسؤولین ومردم صحبتی دارید بفرمایید.


از مسؤولین می خواهم و حداقل خواسته ی من این است، بروند وصیت نامه ی شهدا را مطالعه کنند و به داد مملکت، مردم و ملت برسند. به جامعه، مردم و اسلام فکر کنند. ما هیچ توقعی از هیچ کس و یا هیچ جایی نداریم، چرا که هدف ما دین ماست و همین حفظ کردن دین ما بهترین کاری است که می توانیم انجام دهیم.


میثم میثم
۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۴۶ موافقين ۰ مخالفين ۰ ۰ نظر